استــخــــوان شهـیـــــد
فرزند وطن شهید این وادی شد
خونش جاری به جور و بیدادی شد
در دانشگاه ، استخوانهایش نیز
بازیچهء دشمنان آزدی شد
.........................................................
پاریس ، 27.2.2009
م.سحر
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ام ؟
.................................
..........................
برای شنیدن این شعر درآواز ماهور
بـــه اینجــــــــا اشـــــــاره کنـیــــــــــد
:::::::::::::::::::::::::::::::::
ایـن هم نشانی الکتـرونیک :ـ
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ م . سحر آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
ســـــرود ســحر
شعر های آزاد
:::::::::::::
l'Aube
به زبان فرانسه
::::::::::::::
سخن ها که باید
مقـالات م.سـحر
:::::::::::::
کـــــــارنــــــامـــــه
کتاب های م.سحر
:::::::::::::::
هـــــم آوازان
ترجمه از آثار دیگران
:::::::::::::::::::
شعر هایی که من می ستایم
برگزیدهء شعر از دیگران.......................
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
زا د گـــــــــــــــــاه مـــــــــن
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
استــخــــوان شهـیـــــد
فرزند وطن شهید این وادی شد
خونش جاری به جور و بیدادی شد
در دانشگاه ، استخوانهایش نیز
بازیچهء دشمنان آزدی شد
.........................................................
پاریس ، 27.2.2009
م.سحر
انتـشـــــار یـک کتــــــــاب
منظومهء بلند
ـ «قصهء ما راسته» ـ
که در یک کتاب کوچک 95 صفحه ای تنظیم یافته ، همراه با یادداشت زیراز امروز روی اینترنت قرار گرفته است.ـ
...........................................................................................................
یک سخن نیمه تلخ
از آنجا که « م.سحر» رعایت « ادب و احتیاط» نمی کند ، و از آنجا که دم در ِهیچ مغازه ای مکث نمی کند و به هیچ کالای بنجلی بَه بَه و چَه چَه نمی گوید ، و از آنجا که سی سال است در مسیر کوشش های ادبی و فرهنگی و اجتماعی خود جریده می رود و هرگز توشه و زادراهِ عافیت اندیشی و منفعت طلبی شخصی را در میان کوله بار مختصر خود ننهاده است ، و هرگز به انتظار گشوده شدن هیچ روزنه ای به گـِردِ هیچ شبکه ای و باندی و محفلی نگشته و سر در برابر هیچ صومعه و معبدی خم نکرده است و گـِردِ هیچ سفارتخانه و وزارت خارجه ای طواف نکرده و به هیچ پرچمی جز پرچم ایران سوگند نخورده و بدینگونه نشان داده است که به هیچ صراطی مستقیم نیست ، ـ
به همهء این دلائل و نیز
از آنجا که انسانهای با فرهنگ وآزادیخواه و ایراندوست هنوز از آنچنان توانایی مادی و معنوی برخوردار نشده اند که نشر آثار نویسندگان مستقل و شاعران آزاده و هنرمندان تسلیم ناپذیر تبعیدی ایران از همت آنان برخوردارشود، ـ
و از آنجا که هنوز ناشران بافرهنگ و آزاده ای ای که از سفارشات و مشاورت های انواع پدرخواندگان « محافل و باند های» فرهنگی و ادبی و سیاسی و مشربی آزاد باشند ، پا به میدان اجتماعی ایرانیان تبعیدی ننهاده اند یا دست کم سر راه ما سبز نشده اند ، ـ
خلاصه به این دلائل و به دلائل دیگری که فعلاَ از ذکر آن ها معذورم ، ـ
اینجانب م.سحر ، به چاپ و نشر آثار خود چه در داخل (در میان اهل وطن ) و چه در خارج از کشور (در میان «ملیون وعاشقان دلباختهء وطن» )، هیچ امیدی ندارد. ـ
از این رو با درود فراوان به خداوندگار عصرمدرن ، یعنی به دانش و تکنولوژی معاصر و ضمن تشکر بی پایان ازدانشمندان و تکنسین ها و همچنین از«سرمایه داران وابسته به امپریالیسم جهانی» که این امکان عظیم و معجزه آسای ارتباطات اینترنتی را بی مُزد و منّت ، برای دوست و دشمن ، دانا و نادان و اهل و نااهل فراهم آورده اند ، ـ
اعلام می دارم که بر آنم تا ازین پس به مرور ، کتاب هایی را که از سال ها پیش تا امروز در کشو میز کارم پخش و پلا کرده ام، به کف با کفایت «اینترنت عزیز» بسپارم و از این طریق به رؤیت ِ هموطنانم برسانم. ـ
باشد تا روزی ناشران آزاده ای از مادر متولد شوند که تنها به تصویر مُردگان وبه پخش صدای آنان برای زینت بنگاهها و دفاتر انتشاراتی خود، قانع نخواهند بود و با فخرفروشی ها و قدرشناسی های کاسبکارانه نسبت به اهل قبور احساس رضایت و خوشبختی نخواهند کرد؛ ـ
وخوشا به حال نویسندگان و شاعران و هنرمندانی که در راهند و همچون «کودکان دورهء طلایی » از همت و وجود ذیقیمیت چنین معاصران میهندوست و دانش پروری به تمام و کمال برخوردار خواهند بود! ـ
همچنین باد ، همچنین تر باد! ـ
پیش تر از این «جناب مستطاب ِاینترنت» افتخار نشر کتاب دیگری از من به نام « زبان فارسی و هویت ایرانیان» را از چنگ انواع «ناشران بافرهنگ و ملی گرا و سوسیالو ملی گرا و ایران دوست و قوم پرور» ربوده بود ، ـ
این بار نیز با کمال خرسندی و تشکر، منظومهء بلند « قصهء ما راسته !» را که به صورت کتابی در 95 صفحه تنظیم شده و از تازه ترین سروده های من است ــ و در آن ، باج به احدی از پرورش یافتگان انواع نظریه پردازی ها و ایدئولوژی های منسوخ و مندرس داده نشده ــ به ناشر گرامی «جناب آقا یا سرکار خانم اینترنت عزیز» تقدیم می کنم تا مُفت و مجّانی به دست اهلش برساند. ـ
من و ملازمت آستان ِ پیر مغان
که جام می به کفِ کافر و مسلمان داد
م. سحر
پاریس، 2.23. 2009
........................................................................................
این کتــاب را بـه صــورت فـایــل «پـی دی اف» می توانیـــد
در
عشـق ِ ایــران کلیـــد ِ دشــواری ست !ـ
.....................................................
میهن آزردهء ستمکاری ست
ننگِ سی ساله همچنان جاری ست
قشر ِ روحانیت به نام خدا
سخت مشغول مردم آزاری ست
بر بساط ِ قساوت و تزویر
دین ِ حق عرصهء تبهکاری ست
قاضی شرع ، میر ِ قصّابان
بُت ، امام و شکنجه گر قاری ست
دزد با جامه پیامبران
در صف مؤمنان به طرّاری ست
تیغ ِ تقوا به دستِ شبروِ ِ دون
راهزن ، رهنمای رهداری ست
غم و حسرت به جام ِ اهل هنر
خـُرّم آن کس که از هنر عاری ست
زن و فرزند ِ هیچ آزاده
نیست کاسوده از گرفتاری ست
شاخ و برگ درختِ خنده و شوق
هیزم مطبخ ِ عزا داری ست
قوتِ غم شد نشاط اهل زمان
وآنچه باقی ست ، گریه و زاری ست
جان نبرده ست هیچ رنگ الا
رنگ ِ ظلمت که بر جهان ساری ست
همه در سایهء سیهرویی
همه سرمایهء سیهکاری ست
لَش و ناداشت میر و فرماندار
پَست و نابَهره شیخ ِ درباری ست
محتسب تخت بسته بر منبر
شرع ، فرمانده تبهکاری ست
تاج بنشسته است بر دستار
شبِ تسبیح و روز ِدستاری ست
مشت ِریشی به چهره های عبوس
معنی زُهد وعین دینداری ست
شکم پیچ پیچ ِ آز و نیاز
هردم آمادهء فداکاری ست
معده انبار می کنند از دین
دین مراعات ِ معده انباری ست
کشوری را به کام مرگ برند
کارشان ظلم و ضربه شان کاری ست
دست ، گویند دست ِالله است
این که در آستین ِ جبّاری ست
تیغ ، گویند تیغ اسلام است
آن که خون ِ جوان ازو جاری ست
صوت ، گویند صوت قرآن است
آن که در بوق ها به غدّاری ست
جمکران کرده اند و می گویند
حجّت اینجا به ناپدیداری ست
قائم اینجا در آن غیاب ِ بزرگ
کار فرما به چاه ِ ناچاری ست
مکر ها می کنند و می گویند
ذاتِ حق اوستاد ِ مکّاری ست
راستی را چه روزگار بدی ست
که خدا نیز اسب ِ عصاری ست
روز و شب گاری فقیهان را
گـِرد ِ سنگاسیا به دوّرای ست
روغن خلق ، قوت روحانی
رزق ِ امسال و ذوق ِ پیراری ست
رزق امسال و خون ِ سی ساله
از لب و لوچهء« خدا» جاری ست
این خدا نیست این عدوی خداست
نام او ننگ ِ حضرت ِ باری ست
این خدا نیست ، تیغهء تبر است
درکف قهر و کین به قهاری ست
باغ و بستان شکست و دار و درخت
شیخ ، هیزم فروش بازاری ست
دوزخ افروز میهن است و دلش
زآهن زهر خورد ِ زنگاری ست
لوحی از جنس ناب ِناجنسی
دلی انبان ِ نا بهنجاری ست
رفت سی سال و دست کـِردارش
صعب ، در کار ِنا بکرداری ست
رفت سی سال و گرگ ِ عاطفه اش
همچنان پروراندهء هاری ست
رفت سی سال و زیر ِ بیرق ِ دین
عشق ، جرم و هنر ، سبکساری ست
زن سیه پوش و مرد، اندُه نوش
خون ِدلشان به خوان ِ افطاری ست
رفت سی سال و مکر ِ ابلیسی
حُکمفرمای فقه سالاری ست
رفت سی سال و رغم شوکت ِ عشق
همچو شب ، روز عاشقان تاری ست
خنجری رخنه کرده در شادی
دشنه ای در نشسته در یاری ست
□
ما چه کردیم تا چنین بینیم ؟
این چه دادی ست ، وین چه داداری ست ؟
این چه عدلی ست ؟ این چه اسلامی ست ؟
این چه سّری ست ؟ این چه اسراری ست ؟
ازچه جاری به نام ِحُکم ِ خدا
حُکم ِدین بارهء دو دیناری ست؟
ز چه رو می زنند و می بندند
خود مگر ایلغار تاتاری ست؟
ازچه رو می کـُشند و می سوزند
مگر این جان متاع عطاری ست؟
مگر انسان تـَره ست و خواهد رُست
که چنین سهم ِ داس ِ دستاری ست ؟
مگر این بار نیز قوم مغول
تاختن کرد وگرم ِ خونخواری ست؟
گر چنین خون خورد جناب ِ فقیه
از تموچین چه جای بیزاری ست ؟
□
پایداری طلب که ایران را
پایداری امید ِبیداری ست !ـ
مرگ ظلمت در اوج تاریکی ست
اوج فواره با نگونساری ست !ـ
نسل ها ره روند و ره کوبند
راه فردا به سوی همواری ست
جان ما رهرو رهایی باد
عشق ایران کلید دشواری ست !ـ
..........................................
پاریس ، 19.2.2009
م.سحر
............................................
......................................
طرح از «خاور» برای «قمار در محراب»
سی سال گذشت از آن دروغ بزرگی که ملت ایران را به تباهی و فساد و فقر و دربدری رهنمون شد و خون چندین نسل از فرزندان ملت ایران را به درکات هبا و هدر فرستاد.ـ
سی سال از استیلای تزویر و تقیه و مکر دینی بر خاک ِ ایران گذشت . ـ
و امسال را نیز چون سال پیش هم آنانی جشن خواهند گرفت که سر از زیر عبای پیشوای پیمان شکن خویش به درآوردند و به حکم وی و به تعلیم وی و به فتوای وی و به اقتفای وی جزآتش بیداد نسوزاندند و جزبه کشتار وغارت دست نیازیدند و جز نفرت و ننگ نپراکندند وجزفساد و تباهی و فحشا و فقرو بی فرهنگی به ملت آفت زده و بدبخت ایران ارمغان نکردند ونمی کنند ونخواهند کرد. ـ
سی سال گذشت. ـ
این قصیده در بهار 1361 سروده شد . یعنی گریسته شد و بی کم و کاست ــ مگر با تغییری اندک در تیتر بندی و صفحه آرایی آن ــ بار دیگر به صورتی که هم اکنون می خوانید منتشر می شود. ـ
در آن سال ها بسیاری از آنان که این روز ها «جامهء آزادیخواهی» به تن دارند از مریدان و پایبوسان «پیشوا» بودند و بسیاری از آنان به پیروی از وی آمادگی داشتند تا به تسلیم و قتل دوستان و رفیقان و حتی فرزندان و برادران یا خواهران خود کمر بندند و بستند و کردند و شد آنچه شد و تاریخ معاصر ایران را به خون و به ننگ آغشتند! ـ
بسیاری کسان دیگر،هنوز نیز بر این بُت سجده می برند و او را «خدا و فرزند خدا و روح خدا» می نامند و تصویر او را از همان نخستین کتاب های کودکستان و دبستان ، به مغز فرزندان ایران می کوبند و به آینهء وجدان های آنان پرچ یا جراحی می کنند و بدینگونه در ذهنیت فرزندان ایران، قاتلی را قدیسی و پیمان شکن قساوتگری را ، نجات بخشی مهربان فرا می نمایند . ـ
بساط مرقد و مقبرهء او را زیارتگاه و سجده گاهِ ظلمتزدگان و آدمیت گم کردگانی کرده اند که به پاس حکومت جهل، در قعر استضعاف فکری و انسانی و فرهنگی خود غوطه ورند و قفل و قندیل ِ گورگاه ِ دشمن خویش و دشمن کشور خویش را قبلهء مُراد و گشایندهء عقده های کور زندگی خود می انگارند و سجده بر این بساط تزویر راوسیلهء تقرب به قدرت سیاسی و دستاویزی در کسب جیفهء حقارتباردنیوی خود می دانند و بدینگونه چشم بر ماهی که روزگاری «تصویربت» را در آن می جُستند، فرو پوشیده و اکنون «کرامات» وی را دراعماق چاه وبه قعرگور ومقبره می جویند! ـ
امروز نیز همچون گذشته ، سرایندهء این قصیده ، بر آن است که تا زمانی که به روال جاری ازاوهام وفریب و دغل ، هاله ای مقدس نما می سازند و گرداگرد بُت برتراشیدهء سی سالهء خود می گردانند و تا زمانی که همچنان ، مردمان ساده دل و زود باور را از کودکی به شکار گاه دروغ و پیمان شکنی و ناراستی می فرستند وآنان را قربانی شبه خدای مصنوع خویش می کنند، امید فرجی نیست و درهای رستگاری برمردم این کشور و بر آزادی و بر فرهنگ وبرتاریخ این سرزمین فروبسته خواهد ماند و هزار دریغ! ـ
بیست و هشت سال از سرودن این قصیده گذشته است. در همان هنگام نیز ـ همچنان که در مقطع قصیده اشاره می شود ـ سراینده از ذکر نام آن بت درهربیت ، شرمسار است اما در آن سالها و در آن روز ها ی بَد و در آن روزهای دَد از آوردن آن «سه هجا» ناگزیر بوده است. ـ
باری ، آنچه بسیاری از جوانان و هم عصران ِِسراینده به خون خود گفتند و به خون خود نوشتند او بر قلم رانده است و از این بابت از اقدام خود شرمسار نیست ، زیرا به سهم خود و به رغم جوانی خود که تهی از تجربهء پیران بود، بر مظلومیت نسلی که به نام حکومت د ینی تار و مار کردند و برمظلومیت کشوری که به نام انقلاب معنوی و خدایی به منجلاب فساد و بی اخلاقی و رذالت و ویرانی و فقر درغلطاندند، شهادت داده است. هم در این قصیده و هم در آثار د یگر خود! و چه باک اگر همین شعر و چند شعر و منظومهء دیگر که در همان سالها سروده است، شاعر را به پرداخت بهایی صعب ناگزیر ساختند؟ ـ
بهایی بس گران که تبعید سی ساله و دوری از یار و دیار و خویش و پیوند وتحمل گریه های بی وقفهء مادری که سرانجام چون شمع فِسرُد و دیدار بافرزند را به قیامت وانهاد ، تنها گوشه ای از آن به شمار است . ـ
افزون بر این ها، شاعر برآنست که با سرودن ابیاتی ازینگونه ناگزیر، الههء شعر را و آرمان هنر والای شعر را نیز از خود رنجانده است و بر الماس درخشندهء زیبایی و ذوق، خواسته و ناخواسته خراش ِ ناخوش افکنده است. ـ
آرزوهای هنری و شعری سراینده هرگز این نبوده اند و او هرگز نمی خواسته است که روزی به سرودن قصیده ها و قطعه هایی ازین گونه ناگزیر گردد ، اما چتوان کرد ؟ ـ
باری ، آن طوفانی که چنین مزوّر و بی رحم طومار آرمانهای چندین نسل از آزادیخواهی ایرانیان را درهم پیچید و به کام تاریک اندیشی و قساوت و جهل فرو برد ، پیداست که به آرمان هنرو زیبایی و به عشق و نیز به ذوق و الهام شاعرانهء تیپاخوردگان و مهجوران رحمی نخواهد ورزید چنانکه نورزید و تر و خشگ را در شوره زار سلطهء حکومت دینی خرمن خواهد کرد چنان که کرد و به شعله خواهد سپرد، همچنان که سپرد تا جهنم موعودِ کتاب دینی خود را بر سرزمین ما واقعیت بخشد که بخشید و می بینیم که شعله های انسان سوز آن همچنان بر خاک کشور ما گُر گرفته و مشتعلند و وای برما و وای بر آنان که به این سرچشمهء آلودهء تباهی امید ی بسته اند و کلید فلاح از همان اژدهایی می جویند که سی سال تمام است بر هستی ایرانیان چنبر افکنده است و زیباترینان را لحظه به لحظه و به قساوتی باور ناکردنی ، قربانی آز قدرت وثروت و جاه خود می خواهد وبی هیچ دریغی به کام بلعندهء خود فرو می برد! ـ
وآیا صبحی برای ایرانیان مقدّر است؟
پاریس ، م.س. 9.2.2009
.................................................
چهرهء پتیارگان به ماه مجوئید! ـ
................................
پاریس ، فروردین 1361
...................................................
یادداشت : ـ
این قصیده، نخست درفروردین سال 1361 به صورت کتابچه ای مستقل در پاریس و سپس در نشریات گوناگون فارسی زبان درخارج از کشور منتشر شد و سرانجام در سال 1367 همراه با شعرها و منظومه های طنز آمیز و اجتماعی و سیاسی دیگر من در مجموعه ای به نام «شب نامه ها» از سوی «انتشارات شما» در لندن به همت دوست گرانقدرم ، زنده یاد منوچهر محجوبی طنز نویس نامدار وسردبیر نشریهء آهنگر،انتشار یافت. ـ اینک برای نخستین بار نشر انترنتی آن پیش روی شماست.ـ
.........................................................................................................................
................................................
نماد ایران همین سه رنگ است وبس !ـ
هیچ یک ازین سه رنگ بر آن دیگری برتری ندارند. این دوچشم بی گناه بر این حقیقت گواهانند !ـ
.......................................
ـ«ما شرمگینیم!»ـ عنوان بیانیه ای ست در اعتراض به ستم و ظلمی که متأسفانه سالهاست بر جامعهء بهائیان ایران رفته است و می رود. این بیانیه تا کنون به امضاء بسیاری از هنرمندان و روشنفکران ایرانی رسیده است .ـ
دراین زمینه ایرج ادیب زاده گزارشی تهیه کرده که می توانید متن آن را از اینجـا در رادیو زمانه بخوانید
یا همراه با مصاحبه ای که با سه تن از امضاء کنندگان بیانیه انجام گرفته است از اینجــا بشنـویـد :ـ
.
برای دیدن متن این بیانیه می توانید به نشانی زیر بروید
...............................................................
تابلو معروف گرنیکا از پیکاسو
..............................................................................
................................................................................
به دنبال تصویری می گشتم که مناسب این مطلب باشد.چیز دندان گیری نیافتم شاید این تصویر چندان بی مناسبت نباشد به هر حال خوشرنگ ، گرم ، انرژیک و گویای تقابل و درگیری و مجادله است و طنزی دارد که با این یادداشت ها ناخوانا نیست.ـ
........................................................................................
..........................................................................................
آوریل2008
Pedro Vianna
Paris, 13.I.2009
in au jour le jour
...................................
این شعر از دوست شاعرم پدرو ویانا * ست پدرو یکی از کوششگران سرشناس حقوق بشر و حقوق ِ پناهندگان در فرانسه است. اوکه برزیلی الاصل و از جان به دربردگان کودتای پینوشه در شیلی ست ، سالها دبیر اول بنیاد«فرانسه سرزمین پناهندگان » و مدیر «مرکز اسناد پناهندگان» در پاریس بوده. پدرو ، جامعه شناس ، شاعر ، نویسنده ، بازیگر و کارگردان تئاتر است و هم اکنون سردبیری یک نشریه تخصصی و آکادمیک به نام «مهاجرت ها ـ جامعه »**را در فرانسه بر عهده دارد. ـ
پدرو بیش از چهل مجموعه شعر دارد که بسیاری از آنها را در سایت « شعر برای همه» ***می توان دید. این سایت که هشت ساله شده است ، ماه هاست که در صدر پربیننده ترین سایت های ادبی در پایگاه اینترنتی «فری ـ اف ـ آر» قرار دارد. (در سمت راست این اوراق تصویرنشانی این سایت آمده است) .ـ
شعری که در اینجا می خوانید در ستون شعرهای ماه این سایت درج شده . در این ستون هرماه شعرهایی از شاعران گوناگون، از کشورها ی مختلف درج می شود. این شعر را به مناسبت هشتمین سال حیات این سایت ادبی و برای تبریک به دوست کوشا و دانشور و انساندوستم پدرو ویانا به فارسی ترجمه کردم و روی این صفحات قرار می دهم.ـ
شاید در آینده تعدای از شعرهای او را با نظر خود وی ترجمه کنم و در همینجا انتشار دهم.ـ
اصل این شعر**** را که به زبان فرانسه است در اینجا می توانید ببینید.ـ
م.س
* ــ Pedro Vianna
**ــ la revue Migrations-Société
***ــ poesiepourtous
**** ــ Et si au bout du tunnel
برای دوبرادر دانشمند ، دو پزشگ انساندوست و پژوهشگر ایرانی که به سائقهء انساندوستی و با تکیه بر امکانات و ابتکارات اندک خود ، بدون برخورداری از حمایت دولت در راه مبارزه با ایدز تلاش می کرده اند ،ـ
اما حاکمان بی وطن دین سالار، بی هیچ جرم و گناهی آنان را با اتهام «براندازی نرم » به زندان افکنده اند تا این دوپزشگ دانشور و شرافتمند را که در راه براندازی ویروس ایدزقدم بر می داشتند، در زندان بپوسانند : ـ
برای :
دکتر آرش علایی و دکتر کامیار علایی
..........................................
ضد ویروسید، در زندان بپوسید
جرمتان انسانیت بود ست و جان را
نام و ناموسید در زندان بپوسید
دانشی مردید ، ازین رو جهل و کین را
عین کابوسید ، در زندان بپوسید
از پزشگانید و از آزادگانید
نوع ِ مخصوصید ، در زندان بپوسید
مرد تیمارید و بر احوال انسان
غرق افسوسید ، در زندان بپوسید
دردمندانید و از دردآشنایان
نقش معکوسید ، در زندان بپوسید
شرقی و غربی ست انساندوستی تان
ـ«عامل روسید» ، در زندان بپوسید
زنده بادا میکرب ، پیروز بادا ایدز
ضد ویروسید ، در زندان بپوسید !ـ
جهل مبسوطند زندان سازهاتان
علم ِ محبوسید ، در زندان بپوسید!ـ ـ
پاریس ، 21.1.2009
م.سحر