۱۸ خرداد ۱۳۸۸

نادر نادرپور و چشم انداز های تازه در شعر فارسی


نادر نادرپور
و چشم‌اندازهای تازه در شعر فارسی
گزارش رادیو فردا از برنامهء بزرگداشت نادر پور در پاریس



................................................................................
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در گفت‌وگو با م. سحر

۱۳۸۸/۰۳/۱۸
میر علی حسینی

به مناسبت هشتادمین زادروز نادر نادرپور شاعر معاصر ایرانی، همایشی در تجلیل از او توسط انجمن فرهنگی ایرانیان مقیم فرانسه در پاریس برگزار شد.در این همایش، پیام تحسین‌آمیزی که احسان یارشاطر در وصف نادر نادرپور و اهمیت او نوشته بود، قرائت شد.پس از آن پیام صوتی سیمین بهبهانی در ستایش از نادر نادرپور پخش شد، و جمشید بهنام پژوهشگر ایرانی شماری از خاطراتش با نادرپور را بیان کرد.در بخشی دیگر، پوپک نادرپور دختر شاعر که خود به عنوان مردم‌شناس در پاریس فعالیت دارد درباره پدرش سخن گفت و شعری را که خودش برای نادرپور سروده بود، ارائه کرد.پس از آن پروان جمشیدی سرپرست کرسی زبان‌های خارجی در دانشگاه شهر دوشنبه درباره تأثیر شعر نادرپور در تاجیکستان و ادبیات آسیای میانه و فرهنگ مشترک با ایران سخنرانی کرد.پس از آنکه شعری از نادرپور با صدای خودش پخش شد، محمد جلالی چیمه (م. سحر) شاعر ایرانی مقیم پاریس، ضمن سخنرانی درباره نادرپور، شعر «کهن دیار» را که به غزل ۲ مشهور است ارائه کرد.م. سحر در گفت‌وگویی با رادیو فردا به بررسی جایگاه نادر نادرپور در شعر معاصر ایرانی پرداخته است.رادیو فردا: جایگاه نادر در شعر معاصر ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟م. سحر: جایگاه نادرپور در شعر مدرن فارسی جایگاه والایی است. او بی‌شک پس از نیما یکی از پایه‌گذاران شعر مدرن در ایران محسوب می‌شود. نادرپور پیشنهادهای نیما را در دو بعد مختلف یعنی بعد چهارپاره‌سرایی و همینطور شعر آزاد متکی به عروض نیمایی با خلاقیت و همراه با دانش زبانی و آگاهی که از شعر اروپا داشت، و در نتیجه با نگاهی نو به جهان و انسان همراه با وسواس و دقت هنری خاصی که همواره داشت، پی گرفت و هر دو شاخه را به شیوه خودش توسعه داد و تکامل بخشید.نادرپور به واسطه قدرت و دانشی که در شعر و ادب فارسی و فرهنگ ایران داشت و به دلیل توانایی‌اش در شعر کلاسیک و دقت و وسواس، اندیشه‌ها و عواطف و حساسیت‌های خود را طی گذاری آگاهانه و همراه با گام‌هایی مطمئن در تجربه شعری خود بازتاب داده است و حاصل آن شعری شده بسیار زیبا، نو و با زبانی شسته رفته و روشن و فصیح که در عین حال چشم‌اندازهای تازه‌ای در شعر فارسی باز کرده است. چه تفاوت‌هایی وجود دارد در شعر نادرپور و شعر آدم‌هایی مثل اخوان ثالث و شاملو؟البته مقایسه چند شاعر بزرگ در فرصت کوتاه دشوار است. در میان پیروان بلافصل نیما، پس از نیما، هیچ شاعری به شکلی که نادرپور با طبیعت پیوند دارد، پیوند ندارد. تصویرسازی‌های نادرپور، نازک‌کاری‌هایی که با آفریدن صور خیال [ایجاد می‌کند] و نقش‌پردازی‌های زبانی که در شعر نادرپور هست، در شعر دیگران نیست.نادرپور با کوشش آگاهانه‌ای که در زمینه سرایش چهارپاره کرده، شاعران بزرگی را از جمله فروغ و مشیری و بعضی شاعران دیگر را زیر تأثیر قرار داده. نادرپور، درختی که ریشه در خاک داشت، در پنجاه سالگی ناچار شد کشور را ترک کند و خودش را به قول حافظ به ملک دیگری اندازد. این برای او بسیار دشوار و ناگوار بود.شما اشاره کردید که دستمایه شعر نادرپور بیشتر در پیوند با طبیعت است. آیا این به این معنا می‌تواند باشد که فقط طبیعت، یا مسائل اجتماعی هم در شعر نادرپور جایگاهی دارد؟نادرپور با توانایی که در شعر کلاسیک و زبان فارسی دارد، تأثیرپذیری از شعر اروپا را هم توانسته منتقل کند، آن را وارد عرصه شعر فارسی کند. تصویرهایی شگفت و زیبایی که آفریده، خاص خودش است. وقتی گفتم با طبیعت پیوند دارد، طبیعت از طریق این زبان تصویرهای شاعرانه و صور خیال که هنگام سرایش ایجاد می کند، به راحتی دیده می‌شود. بخصوص شعر اجتماعی را نادرپور پس از خروج از کشور با توان بیشتری پی گرفته است و مسائل اجتماعی، انعکاس آنچه بر ایران رفته، بر کشور او گذشته، در شعرش به وضوح دیده می‌شود. آیا از نادرپور امروز در ایران می‌شود به راحتی کتاب‌هایی پیدا کرد؟متأسفانه نه. البته در یک دوره که وضعیت انتشار کتاب ساده‌تر شده بود، مجموعه‌ای از آثار او چاپ شد اما غربت سد بزرگی در مقابل نشر آثار او ایجاد کرد و این است که حق نادرپور، آنطور که باید، ادا نشده در جامعه خودش؛ ولی او جایگاه واقعی خودش را به عنوان یکی از پایه‌گذاران شعر معاصر ایران پیدا خواهد کرد.

زبان فارسی و حقوق شهروندی


اسکناس «بیرتومانی » باقروفی در حکومت یکسالهء فرقهء دموکرات
ظاهرا شیخ کروبی قصد دارند شمایل مبارک خود را در آینده زیب ِ چنین اسکناس هایی کنند ، که خدا به خیر کند! ـ
حدود سه هفته پیش مطلبی خواندم از آقای عباس عبدی در نشریه «برای یک ایران» که در این مطلب جناب ایشان تحت عنوان « مديريت قوميت‌ها در دست نهاد اطلاعاتی است» ، مسانلی را عنوان کرده بود که به نظر من بسیار نادرست و خطرناک بود.ـ
گویا ایشان از اطرافیان شیخی هستند به نام کروبی که این روز ها قصد تصاحب کرسی ریاست جمهوری نظام اسلامی ایران را دارند و همراه با رقبای خودی ِ خود که همگی از دوستان و هم پیمانان و همدستان سابق خودِ ایشانند و از غربال شورای نگهبان نظام ولایی گذشته اند و به مردم معرفی شده اند تا امت همیشه در صحنهء ایران بنا بر تکلیف شرعی خود و با امر ولایت مطلقه فقیه و به تأسی از وصایای امام ، با یکی از آن چهار برگزیدهء نظام بیعت کند.ـ
القصه بابت این نمایش رقت آوار این روز ها سر و صدایی در ایران و در انواع وسائط ارتباطات جمعی به راه انداخته اند و کروبیان ملاء اعلا را هم سبزپوش کوشش های ریاست طلبانه خودکرده اند و عیسوی را با موسوی در وضعیت جنگ و جدال انتخاباتی قرار داده اند و تا آنجا ها که خط قرمز نظام محفوظ بماند و قداست امام خدشه ای نیابد، بر سر و کلهء هم می زنند و سرقت ها و چپاولهای یکدیگر را به رخ جماعت می کشند و بازار زرگران را به صحنه های نمایش و معرکه گردانی های رسانه ای خود بدل کرده اند و البته این موضوع مورد بحث من نیست.ـ
اما جناب عبدی که گویا یکی از گردانندگان و سازماندهندگان و ایدئولوگ های «نهضت کروبیه» هستند ، در مقاله ای که یاد شد ، مواردی را طرح کرده اند که با قوام ملی ایران و با وحدت این سرزمین میانهء آشتی جویانه ای ندارد و در نهایت، آسیاب دشمنان و طرفداران نظریات جدایی خواهانه در کشور ما را آب می دهد و آتش بیار معرکهء آنان می شود.ـ
عین مطلب ایشان را در اینجا می توانید ببینید.ـ
من همچنان که گفتم یادداشت کوتاهی خطاب به ایشان و ذیل آن مقاله در نشریه «برای یک ایران »گذاشتم که متأسفانه مسئولان آن نشریه الکترونیک از درج آن خود داری کردند.ـ
امروز مطلبی دیدم و در حقیقت بیانیه ای از جبههء ملی که بسیار مستدل نظریات تحریک آمیز کروبی و تئوریسین قومی ایشان آقای عبدی را نقد کرده بود. ـ
به یاد آن یادداشت افتادم و به نشریه «برای یک ایران» سری زدم تا ببینم یادداشت مرا درج کرده اند یا نه ؟ که نکرده بودند.
از این رو این یادداشت کوتاه را که حدود سه هفته پیش نوشته شده و روی سخن با آقای عباس عبدی دارد روی همین اوراق قرار می دهم، ثبت روزگار را!ـ

و اینک آن یادداشت:ـ

به آقای عبدی بگویید در ایران زبان های گوناگون وجود دارند و فقط زبان ترکی موجود نیست. اگر شما مقصودتان از برابری افراد برابری در زبان هاست و به نظر شما هرکس در هرگوشه ایران به هر زبانی که زبان باز کند باید به همان زبان درس بخواند و به مدر سه و دانشگاه برود، تا از مساوات شهروندی و حقوق برخوردار شود، کار ایران و ایرانیان را به محال تعلیق فرموده اید و ریشهء وحدت ملی را در ایران خشکانده اید و یک برنامهء هویت زدایی عمیق فرهنگی از مردم ایران را به سیاست پیشگان سطحی که جز نُک دماغ و منافع زودگذر سیاسی خود را نمی بینند پیشنهاد داده اید. یکبار برای همیشه باید این سخن را که 100 سال است همهء بزرگان و اندیشمندان این کشور از دهخدا ها و بهار ها و کسروی ها و شهریارها و ساعدی ها بگیر تا دیگران ، همه تکرار کرده اند ، آویزهء گوش کرد که بدون زبان مشترک وملی فارسی ، ایران پایدار نخواهد ماند و دوستی ها و پیوندها به دشمنی و کینه و نفرت قومی و برادرکشی و در نتیجه تکه پاره شدن ایران منتهی خواهد شد. زیرا به قول دکتر غلامحسین ساعدی که خودش آذری و بسیار بافرهنگ بود و به طیف چپ هم متعلق بود ، «زبان فارسی ستون فقرات یک ملت عظیم است» حالا شما من نمی دانم این تئوری ها را از کجا می آورید و چهل پنجاه عدد رأی برای یک آخوند مثل کروبی چه ارزشی دارد که شما میخواهید ستون خیمهء فرهنگ و همبستگی ملت ایران را بکشید؟ فقط برای این که چهار پنج تا فعال قوم گرا و پنج شش تا عنصر پان ترک و پان عرب برای شما کف بزنند و زنده باد عبدی بگویند؟ آقای عبدی بیش از این احساس مسئولیت کنید لطفا! ـ
م.سحر


پاریس، نیمه اول ماه می 2009

۰۸ خرداد ۱۳۸۸

گرامی داشت نادرپور در پاریس

انجمن فرهنگـی و اجتماعی ایرانیـان در
.............. فـرانسـه برگزار خواهـد کـرد

گرامی داشت شاعر بزرگ ایران

نـــــادر نـــــادرپـــــور
سخنرانان:
پوپک نادرپور (جامعه شناس)
محمد جلالی ـ م.سحر (شاعر و نویسنده)
پروان جمشیدی (استاد دانشگاه در دانشگاه دوشنبه ـ تاجیکستان)
در این برنامه پیام هایی از
سیمین بهبهانی
و
دکتر احسان یارشاطر
خوانده خواهد شد.
زمان : روز شنبه 6 ژوئن ساعت 19
مکان : محل انجمن فرهنگی و اجتماعی ایرانیان در فرانسه
نشانی:
Association Socioculturelle des iraniens en France

54 rue Falkirk Créteil 94000
Métro : ligne 8- Créteil préfecture
Bus : 281 arrêt: Griffons

۰۴ خرداد ۱۳۸۸

دولت آبادی و سخنان رحمانی نژاد



مدتی ست سراغ این اوراق نیامده ام ، فرصت نشده است و تازه ای هم نبوده است که عرضه شود.ـ
آخرین مطلب شعری ست که پس از قتل سعید سلطانپور این شاعر و هنرمند آرمانخواه در روز های پس از سی خرداد 60 سروده شده بود و در پاریس چاپ شده بود و سپس در مجموعه«شب نامه ها» چاپ لندن 1367 آمده بود.ـ ـ

راستی حالا که از سعید سلطانپوریادی شده بد نیست یادی از محمود دولت آبادی نویسنده نامدار هم بشود که از دوستان نزدیک سعید بود و در جوانی علائق مشترک اجتماعی و سیاسی و فرهنگی داشتند و بویژه در کار نمایش و تئاتر با یکدیگر همدلی و همکاری می کردند. ـ
دولت آبادی این روزها به مجلس انتخاباتی میرحسین موسوی رفته است و سخنانی در انتقاد و در اعتراض به سانسور کتاب و مبتکران انقلاب فرهنگی ــ خاصه عبدالکریم سروش ــ بر زبان آورده است. ـ
شرح ماجرا را آنها که با مسائل جاری سیاسی و فرهنگی ایران دمخورند میدانند و قصد ورود به آن را ندارم و این یادداشت را با یادی ازدوست مشترک دیگر سلطانپورودولت آبادی یعنی ناصررحمانی نژاد به پایان می برم. ـ
ناصر کارگردان و بازیگر تئاتر است و سالهاست که مثل بسیاری از اهل هنر و فرهنگ ناگزیر از ترک ایران شده است واکنون در آمریکاست که روزگار بر او خوش و آسان باد. ـ
مقصود ازین یادآوری مقاله ای ست که ناصر نوشته و مضمون آن حمله ای سخت به عبدالکریم سروش است و در دفاع از دولت آبادی که علاقمندان می توانند آن نوشته را در سایت عصر نو (لینک داده می شود) بخوانند. ـ

اینجانب نیز با خواندن مطلب ناصر ، یادداشت بسیار کوتاهی ذیل مقاله ایشان نوشتم که به نظرم بد نیست روی این اوراق قرار گیرد. ـ
به ویژه به خاطر این که یک یادداشت در حاشیه یک مطلب در یک سایت شاید از نظر چند تن بگذرد اما ، به هرحال در توده ها و سیلاب هایی از یادداشت ها و پیام های حاشیه نگاری شدهء دنیای الکترونیک گم و گور می شود و حیفم آمد که این یادداشت کوتاه که حاوی سخنی نسبتاً جدی ست به چنین سرنوشتی گرفتارشود. ازین رو آنرا روی این اوراق قرار دادم و سخنانی را که خواندید نیز از سر ناگزیری دیباچهء آن کردم

مطلب رحمانی نژاد در اینجا ست
یادداشت کوتاهی که من بر آن نوشته ام از این قرار است:ـ

محمود دولت آبادی و سخنان موهن سروش

باسلام
خشم دوست گرامی ام ناصر رحمانی نژاد کاملا قابل درک است ، اما از وی انتظار داشتم که پس از این جوالدوزی که به سروش کوبیده است یک تُک سوزنی هم به دوست قدیمی اش ، نویسنده پر قدر و پر آوازه محمود دولت آبادی می زد و از سوابق مهر و دوستی خود بهره می گرفت و به او یادآوری می کرد و می گفت : «محمود جان تو در مجلس سینه زنی ِ ستادِ انتخاباتی یک کارگزار بد سابقهء نظام اسلامی و یک آفتابه دار باشی سید روح الله خمینی یعنی میرحسین موسوی رفته ای که چه بشود؟ آیا حضور در چنین مکان بویناکی درخور شأن و مقام روشنفکریِ نویسندهء نامداری چون دولت آبادی هست؟
درست است که قلم سروش بر ضد دولت آبادی تیز شده و همراه با اهانت بی سابقه ای بر او تاخته است ، اما بد نبود اگر ناصر این لطیفه ء عبید را که قطعا دولت آبادی خوانده است به او یادآوری می کرد : ـ
ـ «شیعی در مسجد رفت نام صحابه دید بر دیوار نوشته خواست که خیو بر نام ابوبکر و عمر اندازد بر نام علی افتاد ، سخت برنجید گفت: تو که پهلوی اینان نشینی سزای تو این باشد»ـ
به قول ناصر خسرو:ـ
« چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مداراز فلک چشم نیک اختری را»ـ
بد نیست گاهی ما به نقاط ضعف و به کژروی های خودی هایمان هم نگاهی بیندازیم. جای دوری نمی رود و ـ خدا را چه دیده ایم؟ ـ شایدهم از مخاطرات و زیان های جبران ناپذیر که در تاریخچهء اقدامات جامعهء روشنفکری زمانهء ما کم سابقه نیست جلوگیری شود! ـ

م.سحر

پاریس 24.5.2009

.......................................................................

برای آنها که ندیده اند:ـ
این هم لینک سخنان محمود دولت آبادی ست در میهمانی انتخاباتی موسوی
و این هم پاسخ عبدالکریم سروش

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

هنگام پایمال گـُل و کِشت خارشد !ـ

یک شهادت نامهء دیگر از م.سحر
سرودهء چهارم تیرماه 1360

شعر زیر متأثر است از کشتارهای جمعی دهشتناکی که نظام تازه پای ملایان در سی خرداد 1360 در ایران آغاز کرد وطی دههء دهشتناک 1360 هزارن تن از بهترین فرزندان این آب و خاک را به مسلخ برد.
این سوگنامه خصوصاً به تأثیر از قتل شاعر و هنرمند تئاتر سعید سلطانپور که در میان نخستین قربانیان بود ، نوشته و به خاطرهء او تقدیم شده و درتیرماه 1360 در پاریس به چاپ رسیده و شهادت نامه ای ست بر گوشه ای از آنچه در آن سال ها بر ملت ایران رفت .
.............................................................


هنگام پایمال ِ گُل و کِشت ِ خار شد
وقت حریق ِ باغ و رحیل ِ بهار شد
سرو از چمن بُرید ، سپیدار شاخه سوخت
دور ِ کلاغ و غائلهء غارغار شد
یاس و بنفشه بر غم ِ شمشاد خون گریست
سوسن سیاهجامه شد و سوگوار شد
بر خاک هر شهید ، زهربرگ ژاله ریخت
هرلاله واژگونه شد و شرمسار شد
خون ستاره در تب و تاب ِ سپیده ریخت
ظلمت پرست آمد و خورشید خوار شد
تا هرچه راستی ست اسیر ستم شود
دیو ِ دروغ تکیه زد و ماندگار شد
شیخ ِ سیاهکار به قصد ِ فریب ِ خلق
همکاسهء عدوشد و آتش بیار شد
کشتی به شطّ ِ خون ِ دل ِ عاشقان فکند
لنگر کشید و مدعی روزگار شد
دین و خدای آلت ترفند و حیله گشت
در شبکلاه ِ شعبده ای نابکار شد
هر آیه دام شد ، به ره ِ خلق دانه ریخت
هر خُطبه حیله گشت و کمند ِ شکار شد
پای ستم به ناقهء وحشت رکاب زد
تزویر بر اریکهء قدرت سوار شد
سالوس راه دین زد و نام ِ خدای برد
رهزن نگر که راهبر و راهدار شد
دولت به کام تیره دلان ِ زمانه گشت
ملت اسیر پوچی ِ مشتی شعار شد
هرچند عمق فاجعه در سِتر ِ وهم بود
افتاد پرده اینک و ننگ آشکار شد
از پشت ِ هاله چهرهء جلاّد ، رُخ نمود
وان شیخ کار ، شهره تر از شاه کار شد

اما دروغ زنگ ِ زوال است و سال هاست
کاین شیوه سرشکسته شد و نامدار شد
کی می توان به خدعه و خون نردِ حُکم باخت
ملت فروش ماند و خداوندگار شد؟
با کوه کینه بر دل و با عزم بازگشت
کی می توان به شانهء تاریخ بار شد؟

خورشید در ره است و غمی نیست خلق را
پیشانی ِ سپیده اگر سنگسار شد
فریاد ِ من که مژدهء فردای فتح ماست
بر دفتر بلند ِ زمان یادگارشد
..................................................................
م.سحر

پاریس ، 4 تیرماه 1360

۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸

رنگ چارمضراب ماهور



اگر بعضی شعرها و مقالات و مطالبی که من این روزها روی این اوراق گذاشته ام شما را زیاده غمگین کرده است،به لینک زیر اشاره کنید و چارمضراب ماهور درویش خان را که به پنجهء دل انگیز یک بانوی زیبا و هنرمند ایرانی نواخته می شود گوش کنید و با گوشه ای از ایرانی که دوست می دارید ملاقات کنید وبرای لحظه ای از غم زمانه و فراغ یار بگریزید.ـ

اینجاست چارمضراب ماهور ساختهء درویش خان با اجرای صهبا مُطلّبی

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

برای دلارا

.
.
وحشت کیشان به ناروا کـُشتندت
.
در مسلخ ِقانون ِخدا کـُشتندت
.
آرام بیارام که بیدادگران
.
کـُشتند و ندانند چرا کـُشتندت !
......ـ
.........
م.سحر
پاریس 3می 2009

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

دلارا را کشتند ، عدالت جشن گرفت !ـ

دلارا را کشتند و عدالت جشن گرفت ! ـ

یک مطلبی ست که نوشته ام
اصلا نمی دانم چه نوشته ام اما میدانم که اگر نمی نوشتم از غصه می ترکیدم.ـ
احساساتی ست ؟ انشا نویسی ست؟ نفرین نامه است؟ نمی دانم! ـ
هرچه هست همین است!ـ
قصد اصلاحش را هم ندارم
قصد کوتاه کردن و ویرایش مصلحت اندیشانهء آن را هم ندارم. میخواهم عواطف و خشم و تأسف و تأثر و تألم و نیز انزجار خودم را از قتل این دختر مظلوم (من او را مظلوم می دانم حتی اگر در هفده سالگی دست به قتل زده بوده باشد) ابراز کنم. جز این نمی توانستم.
سیاهه ایست حاکی از احساس و نیز روایتگر دیدگاه من دربارهء واقعه ای اجتماعی (همچون قتل دلارا دارابی) که در آن ابعاد گوناگون نگونبختی های میهن ما و ملت ایران در دوران معاصر به شرمسارانه ترین صورت و به دردناک ترین و اسفبار ترین وجهی چهره می نمایاند. ـ
همینطور که می خوانید آغاز شد و ادامه یافت تا جملهء آخر:ـ
«نفرین به نفرینی که بر چنین عدالتی فروباریده نشود.»ـ
از داخل گیومه نهادن مفاهیمی مثل عدل ، عدالت ، خدا ، شیعه ، روحانی ، شرع و امثال آنها پرهیز کردم ، ضرورتی نداشت. خواننده هرکدام از آن مفاهیم را که بخواهد ، به خواست خود و بر حسب درک و انتظار خود در گیومه خواهد نهاد.ـ




دستم به نوشتن نمی رود
دلارا را کشته اند
همین امروز اول صبح
روز جمعه اول ماه می
روز جشن کار
عدالت نباید تعطیل می شد
خدای روحانیون نباید بیکارمی ماند
دستگاه عدل الهی تعطیل بردار نیست
می باید کارگران به جشن خود می پرداختند
و خدای قاهر منتقم به کار خود می پرداخت
اولیای دم از او خواسته بودند که بی کار نماند
می باید رضایت اولیای دم را تأمین می کرد
اولیای دم از او خون دلارا را خواسته بودند
و خدا می باید خدایی خود را به فرمان یک شیخ عراقی
در این صبح جمعهء اول ماه می به جهانیان نشان می داد
اسلام حاکمان شیعه در ایران
می باید قاطعیت خود را به ملت ایران عرضه می کرد
می باید به هنرمندان
به زنان
به اهل فرهنگ و دانش
به مدافعان حقوق کودک
به کوشندگان حقوق بشر
به همه اهل رحم و مروت در جهان
نشان می داد که اصول گراست
که ایمانی مثل فولاد دارد
که دستور خدا را روی چشم می گذارد
که قانون جاری بر جامعه ای که اوبر آن تسلط یافته ، حقیقت ازلی ست و به هیچ قیمتی نمی توان آن را تعطیل کرد
می باید به جهانیان می گفت
که حمورابی به واسطه ء قرآن ، حقیقت مطلق را در اختیار حاکمان امروز ایران نهاده
و آنان را بر جاری ساختن فرمان قصاص مکلف کرده است
سن بالسن و الجروح قصاص!
و می باید به ایرانیان می گفت که احکام رعب افکن او همواره جاری خواهند بود که النصر بالّرُعب !
توحش حکام ، حد و مرز نمی شناسد
و کودکان زندانی محکوم به مرگ را نمی بخشد تا بزرگ ترها حساب کار خودشان را بکنند
و فراموش نکنند که مرگ کسب و کار حاکمان است
و اگر جهانی به لابه و عجز درخواست کند که : از برای خدا دست نگاه دارید و دخترک زندانی را نکشید ، گوش احدی بدهکار نخواهد بود و فرمان خدا را که بر قلم شوم و َپست قاضی شرع جاری شده است بر زمین نخواهد نهاد.
و این نیست جز یک رفتار سیاسی
یک کُنش پیش اندیشیده به قصد دهشت افکنی
در پوشش یک حکم قضایی
چه باک اگر کودکی بمیرد
چه باک اگر هزاران کودک در زندان ها قصاص شوند
زیرا حکم عدالت اسلامی بر آن است که از قانون حمورابی صیانت کند
بر آن است تا همچنان مردم ایران را شکنجه دهد و به زندان افکند و بر هست و نیست آنان همچنان چیره و مسلط بماند
این است عدالت فقهای حاکم بر این سرزمین
خدای روحانیت شیعه
می باید با برداشتن جام خون صاف دلارا نهایت عدل خود را به کار می بست
یک جام کوچک سفالی که بوی نای زندان گرفته بود
یک جام خون صاف ، مثل اشگ سرخی که دلارا بر بوم نقاشی هایش چکانیده بود
اولیای دم با چشیدن این خون به عدالت دست می یافتند
و نفرین بر آن عدلی که خون دلارا را به اولیای دم چشانید
و انسانیت را به تمسخر گرفت
نفرین بر عدالتی که به حکم قانون ِ غارنشینان کودک هفده ساله ای را در بیست و دوسالگی می کشد
تا ترس و وحشت بر جامعه حاکم کند
حاکمان ایران امروز قاتل اند
به قتل عمد متهم اند
زیرا هدف ازین قتل ها همواره آن بوده است که پرچم سیاه مرگ را بر بام جامعه به اهتزاز درآورند و فضای رعب را پایدار و مستمر نگاه دارند
نظام دینی به نام عدالت و قانون از هر گونه فرصت نامردمی که به شیوه های گوناگون می آفریند بهره می برد تا از جامعه ایران و مردم ایران زهر چشم بگیرد
اتفاقی که برای دلارا افتاده بود یک امر سیاسی نبود
به نام سیاست و در جهت حفظ قدرت سیاسی شان بسیار کشته اند و می کشند
اما قتل دلارا از نوع دیگری ست
قتلی که دلارا به تهمت آن آلوده شد ، ( حتی اگر جرم اوبه اثبات می رسید ) جرم یک نوجوان شیفته و بی خویشتن بود.
دلارا به کیفر عشق زندانی شده بود
دلارا ی نوجوان در یک ماجرای عاطفی و عشقی به ورطهء هولناک زندگی اش درافتاده بود
او پنج سال زجر کشیده بود
عدالت دینی حکام ، پنج سال تمام این کودک حساس و شکننده را در اسارت رنج داده بود.
دلارا بهای شیفتگی اش را پرداخته بود و به زبان رنگ و خط و هاشور ، رنج هستی و سنگینی بار حیات پس از حادثهء شوم را روایت کرده بود
او فریاد زده بود که گناه او با کیفری که برای او مقرر کردند همسنگ نیست!
او انسانیت را در سلول های تاریک و نمور و در چاهسار تنهایی بزرگ خود آواز کرده بود
او مرگ را فریادی کرده بود و به دیوار های سلول خود شکاف افکنده بود
آنها که او را کشته اند قاتلند
قاتل دخترکی هفده ساله
که اورا پنج سال زجر دادند و به بیست و دو سالگی رساندند تا بکشند
درست مثل صیادان پرواربندی که صید قربانی خود را اسیر نگاه می دارند تا کالبد او فربه شود
اما دلارا جثه ای نداشت که به کار آید
دلارا روحی بزرگ داشت که در آن کالبد کوچک جا نمی شد
پوست تن خود را می شکافت و مثل شاخهء گیاهی از میله های زندان می گذشت تا صدای نفس خورشید را بشنود و گوشه ای از آن وجود راز آلود زخم خورد مظلوم و شکسته را مثل جوانه و گل هایی که بر شاخه ای می رویند به انسانها بنماید
آی آدم ها
آی آدم ها
این منم
دلارا
دختری که به جرم شرکت در قتل به زندان عدالت اسلامی افتاده ام
من از زندان رشت غم خود را و ستمی را که بر انسان می رود با شما درمیان می نهم
به تابلو های من نگاه کنید
خطوط و رنگ های مرا ببینید
و ببینید که دروغی در کار نیست
ببینید و به صدای رنگ ها ی من گوش کنید
و از بی شرمی سکوت خود به وحشت افتید
و از حقارت خود در برابر آینهء وجدان خود بر خود بلرزید
آقا و خانم نقاش ، خوشنویس ، گرافیست
آقای فیلمساز خانم کارگردان
آقای بازیگر سینما و هنرپیشهء تئاتر
آقای شاعر
آقای هنر
خانم و آقایان فستیوال فجر
خانم ها و آقایان سریال های بی سیرت
این صدای من است
صدای دلاراست
که از زندان رشت شما فرا خوانده است
هی با تو ام
آره
باتو
شهادت رنگ و خط و حجم را که از حصارها گذشت و به خانه ات آمد ، دیده ای؟
چرا سخنی نمی گویی ؟
چرادوربینت را به دوش نمی افکنی
از در زندان نمی گذری
به دیوار های سلول من نگاهی نمی اندازی؟
و از تنهایی من و از ستمی که بر من می رود تصویری نمی ربایی که به کار آید.
چقدر باید صبر کنم؟
چقدر باید فریاد بزنم
پنج سال بس نیست؟
آقای فیلمسازی که صدای زلزله رودبار را پیش از فرارسیدن آن می شنوی
و به سفارش فستیوال های اروپایی به خرابه ها می روی تا داستان عشق لیلی و مجنون را برای
سفارش دهندگان سینمایت روایت کنی
آیا یکبار به فکر افتاده ای که از دلارا یاد کنی و لحظه ای از زندان رشت را به حافظهء دوربینت بسپاری؟
جان ِدلارا مشتری ندارد؟ جایزه ای درکار نیست یابیمناکی از آن که غضبِ قاضی ، نان جایزه هایت را آجر کند؟
آی نویسندهء خوشنویسنده
آی ادیب مؤدب
آی حقوقدان حقوق ستان
آی کارمند اداره ای که شیفتهء اجرای عدالتی و از جلادان جز کیفر مرگ برای متهمین به قتل توقع نداری
من دیگر آن کودک نیستم.
من آن نیستم که دستگاه عدالت حاکم بر جامعهء شما فرمان قتلش را صادر کرده است
من آن دخترک نگونبخت هفده ساله ای نیستم که به جرم قتل در این سلول افتاده بود
من دلارا هستم
جوانی بیست و دوساله
که برق امید چشم انداز زندگی ام را یکسره تاریک نکرده است
من می خواهم زنده بمانم
و همان را می خواهم که بهنام
آن جوان شیرازی ، به لهجهء حافظ در زندان «عدالت آباد شیراز» می خواست
بهنام می خواست زنده بماند
اما او را کشتند
سکوت شما بهنام را کشت
و سکوت شما مرا می کشد
مرا کشت
قاضی سکوت شماست
قانون شرع سکوت شماست
صغار و محجور سکوت شماست
حمورابی سکوت شماست
دیوان بلخ
عدالت غارنشینان سکوت شماست
قانون قصاص سکوت شماست
طناب دار سکوت شماست
حنجرهء من
خون کودک مجرم سکوت شماست
قتل وجدان
قتل فرهنگ
قتل ایران
قتل انسانیت
سکوت شماست
اینها همه سکوت شماست
پنج سال با خدا گریسته ام
با دیوار گریسته ام
باشیطان گریسته ام
و حاصل شکنجه ها را در اشگ خونین خود بر قلم مو هایم نشانده ام و بر کاغذ و بر بوم رانده ام
من دلارای بیست و دوساله ام
من قاتل دختر عموی پدرم نیستم
من طعمهء اولیای دم نیستم
خون من به بازماندگان دخترعمه پدرم مستی نخواهد بخشید
خون من برای آنان آرامش نخواهد خرید
خون من به آنان فضیلتی ارمغان نخواهد کرد
خون من پرچم عدالت را بر بام خانهء آنان به اهتزار درنخواهد آورد
خون من دختر عمه ء پدرم را زنده نخواهد کرد و به خانهء اولیاء محترم دم باز نخواهد گرداند
خون من به روان آن مقتول آرامشی عطا نخواهد کرد
خون من میراث او را گران بها تر نخواهد ساخت
خانهء او وسیع تر نخواهد شد باغ او سرسبز تر و نارنجستان او پر بار تر نخواهد شد
ای عمه زاده های پدرم
ای اولیاء دم
خون من برای شما حرمت نخواهد خرید
خون من تلخ است
زهر رنج
تلخابهء غم
زهر نگونبختی
خون دلارا را نیاشامیدنی کرده است
خون دلارا را نریزید
شوم است
خون مرا نخورید
ای عمه زادگان
نگذارید که شیخ قساوتگر و قاضی بد سیرت بی رحم
ساقی کوثر شما شود
و خون بویناک و تلخ مرا در جام قصاص بر کف شما نهد
این خون بر شما حرام شده است
خون من بوی انسانیت
بوی حادثه
بوی رنج
بوی عاطفه
بوی هنر
بوی عشق
بوی فریاد
بوی خون
خون صاف
خون دلارا دارد
ای عمه زادگان پدر
ای اولیای دم
جام خون مرا از دست دوستاقبانان فقها نگیرید و لاجرعه سرنکشید
خون دلارا تلخ ست
وشرف شما را خواهد ریخت
بی رحم تر از لحظه ای که مرگ ، مادر شما را با خود برد
و مرا
و مادر مرا و پدر مرا و خواهر مرا
و شمارا
ای اولیاء دم به روز سیاه نشانید
خون دلارا را مریزید
و به جنبش ریش قاضی سنگدل بی شرم
بردهء سنگوارهء حمورابی
به دستور این غارنشین قساوتگر
که مدعی خداست و بر آن است تا حقیقت مطلق را مثل کیسهء زری که به دستار خود بسته است ، در کف اختیار و اقتدار خود دارد
به خنجر خونریز قاضی بی شرم سلام نکنید
ای اولیای دم
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
حکم قاضی شرع همان خنجر جلاد است
جامی را که به حکم اواز خون دلارا پر می کنند ننوشید
تلخ است
تباه است
ننگ است آن که به لب می برید
که به لب برده اید
که دلارا را کشته اید
حالا اگر می توانید او را زنده کنید
از خدای عادل خود بخواهید تا او را زنده کند
از قاضی شرع
از رنیس قوهء قضائیهء ایران نگونبخت بخواهید تا او را زنده کند
از ولی امر مسلمین جهان که به نام خدا بر سرنوشت ایرانیان چنگ افکنده است بخواهید تا دلارا را زنده کند
از نایب امام بخواهید از امام بخواهید
بخواهید از آیه قصاص و از جبرائیل امین بخواهید تا مرا زنده کند.
اما دیگر دلارا زنده نخواهد شد
همانطور که بهنام زنده نشد
و صدها و هزاران کودک نگونبخت دیگر زنده نشدند
زیرا خدای عدالت دروغین شما آنها را به دست جلاد سپرده بود
و زنده نخواهند شد
اما دلارا فریاد خود را رساتر از آن سرداده بود که به گوش روزگار نرسد
و وجدان انسایت را نهیب نزند
و آینهء کسانی نشود که می توانستند دست جلاد را از جان دلارا کوتاه کنند ، اما خفقان گرفتند
چون کارمند هنرخانهء خلافت بودند و جیبشان به صندوق بیت المال وصل بود
نفرین بر انسانی که قتل کودکان را در زندان های کشورش ببیند و دم نزند و دعوی انسانیت کند
نفرین بر هنرمندی که صدای رنگ و نعرهء رنج دلارا را دید و نشنیده گرفت
نفرین بر انسانی که مرگ انسانیت را در قتل دلارا ندیده است
نفرین بر خدایی که عنان عدالت خود را به نام حکومت دین در کف اختیار قساوت و جهل نهد !ـ
نفرین بر نفرینی که بر چنین عدالتی فرو باریده نشود!ـ
پاریس
اول ماه می 2009
م.سحر

۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۸

پهلوان می رسد ز راه دراز...ـ

ایـن شعـــر در بهمـن 57 ســروده شــده است
.....................................................
پـهــلـوان مــی رســد ز راهِ دراز
................................................................

...............................................................
شاعر در آن روزها بیست هفت سال داشت . یک سال و نیم پیش از آن ایران را برای ادامهء تحصیل به قصد پاریس ترک گفته بود و دانشجوی رشتهء جامعه شناسی در دانشگاه پاریس دهم (نانتر) بود .ـ این شعر در نخستین کتاب وی که با نام «یاد آر زشمع مرده یاد آر! » در سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت در پاریس انتشار یافته است.ـ انتشار مجدد آن جهت آگاهی جوانانی ست که آن روز ها را ندیده اند و نیز محض اطلاع کسانی ست که همهء ایرانیان را در آن خودکشی بزرگ ملی شریک می شمارند!ـ


بیچاره ملتی که نیاز به قهرمان داشته باشد
برتولد برشت.ـ

پهلوان می رسد ز راه ِ دراز
خلق بر مقدمش فشاند خون
و بر امواج ساده لوحی قوم
می زند اشتیاق ، راه ِ جنون :ـ

که برآمد فلق به بستر شب
وفروریخت کاخ وحشت را
اینک از راه می رسد خورشید
که بسوزد خیام ِ ظلمت را

پهلوان می رسد ، قراری نیست
خلق را تا که کاروان گذرد
پیشوازان در انتظار ِ ره اند
تا سوار از دل ِ زمان گذرد

پیشوازان چراغ قافله ها
جانشان شعله ، خونشان ایثار
جامه شان چاک در برابر سُرب
دلشان بارگاه ِ ابر ِ بهار

پهلوان می رسد ز راه دراز:ـ
تا چه دارد که باید اینان را؟
چه دهد ؟ آفتاب می خواهند
آفتابی که شاید اینان را!ـ

رهزنان ِ ظلام بردندش
آنچه بود از فضیلت ِ دیرین
این زمان آفتاب می خواهند
تا بتابد به ظلمت ِ دیرین

پهلوان می رسد ز راه ِ دراز
جویرگ ها به هدیه می آرند
قطرهء آخرین ِ گـُل ها را
و به ره باغ ِ لاله می کارند!ـ

خلق را شوق برمی آشوبد
هیجان جامه می درد در باد :ـ
که درآمد فرشته ، دیو ببست
تا که از بندمان کند آزاد !ـ

دست ها جنگلی ست در دریا
که بر او آب ، جان ِ انسان هاست
دست ها می زند جوانه سوی
آفتابی که سخت ناپیداست.ـ

پهلوان می رسد ز راه ِ دراز
همرکابان بر او حباب شده
می رسد تا حجاب ها بدرد
خود ولی خویش را حجاب شده !ـ

پهلوان انتظار می شکند
خلق را ، تا قرار دریابد
پرده ء ابر می زند به کنار
تا که شب زنده دار دریابد :ـ

که پس ِ پرده نیست خورشیدی
وآنچه بود ، انتظاربود، آری
انتظار ، انتظار بود و دگر
دل ِ شب زنده دار بود ، آری

پهلوان می رسد ز راه دراز
تیغ برمی کشد که : آمده ام
و منم آن که در کشاکش راه
بند بر پای رهزنان زده ام !ـ

پهلوان می رسد و قافله ها
به ره خویش می روند ولی
شبروان چون همیشه دام ِ ره اند
شب مگر پایدار مانده؟ بلی !ـ

شب به جا مانده ، شبروان بیدار
خلق را آفتاب مانده دریغ
بانگ ِ گلدسته ها اذان ِ صبوح
و خروس ِ سحر نخواهده ، دریغ !ـ

***

پهلوان می گذشت و می آمد
پهلوان می نشست و برمی خاست
خلق اما در این نشست و گذشت
درد را داروی دگر می خواست !ـ
....................................


پاریس ، نیمهء دوم بهمن ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت
محمد جلالی چیمه ( دانشجوی جامعه شناسی و تئاتر) ـ

...........................................................................

۰۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

حاشیه ای بر یک خبر

آزادی زندانی سیاسی و مشکل «هویت طلبی» در ایران




این تصویر ، به گمانم نشان گر جنگ شاه اسماعیل صفوی با عثمانی هاست
واین شمشیر که به سینهء دشمن فرو رفته شمشیری ست که از تمامیت ارضی ایران در برابر ترکان عثمانی بیگانه دفاع می کرده است. ـ
پس به نام « ترک »و به نام «عنصرتُرک» حرف از هویت طلبی زدن و با تکیه بر انواع ایدئولوژی های وارداتی حساب ایرانیان غیرتمند آذربایجانی ما را از حساب بقیهء هم وطنان آنان جدا کردن بیشتر به یک شوخی تمسخر انگیز شبیه است که تنها در یک اوضاع آشفته ء دستپخت دوران منحط حکومت ملایان می تواند به وضعیت ِ تراژیک بدل شود .ـ
در یک وضعیت دموکراتیک و آرام که سیاست، کارسیاستمداران فرهیخته باشد و مذهب کار ملایان حوزه دیده ، چنین سخنانی و چنین دعوی هایی خریدار پیدا نمی کنند و گرفتاری برای ملت ایران فراهم نمی آورند. ـ
.........................................................................................................
اما بعد
در حاشیه یک خبر
خبر مربوط به یک سال پیش و در ارتباط با زندانی شدن چند تن از جوانان ایرانی آذربایجان بود به خاطر فعالیت های سیاسی و به واسطهء کوشش هایی که خود آن را «هویت طلبی» نامیده اند.ـ
البته این واژگان «هویت طلبی » و «هویت طلب» هم دستپخت کسانی ست که در این روزگار آشفته ، در جستجوی ساختن دستاویزها و بهانه های ایدئولوژیک و تئوریک خاص خود هستند تا از آب گل آلودی که حکومت سی سالهء استبداد دینی در مسیل ها و مصب های ویران شدهء اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ملی ایران به راه انداخته ماهی منافع خود را بگیرند و مطبخ سیاسی خود را بگشایند و رونقی بدهند و اجاق خود را پر دود کنند و همراه با مدافعان و فرمانگزاران خارجی خود، بر سر سفرهء مسائل به اصطلاح ملی و قومی بنشینند و ریش و سبیلی چرب کنند. ـ

باید دانست که هویت ایرانیان هرگز از سوی هییچ نیروی داخلی ایرانی تهدید نشده بوده است و هرگز این بخش یا آن بخش ازمردم این سرزمین، این گروه یا آن گروه از اقوام و خویشاوندان ایرانی خود رابه سلب هویت از این بخش یا آن بخش و این قوم یا آن قوم دیگر ایرانی متهم نکرده بوده اند زیرا هرگز هویت ایرانی و ریشه دار خود را در معرض تهدید از سوی هم وطنان خود ندیده و در طول تاریخ پردامنهء این سرزمین اصولا چنین مسئله ای مطرح نبوده است و اگر بوده است همواره در برابر دشمنان خارجی و بیگانگان بوده است و نه در برابر این بخش یا آن بخش از هم وطنان ایرانی. ـ

هویت خواهی و نگرانی برای حفظ هویت ، در ایران تنها در روزگارانی به جد مطرح می شده است که بیگانگان پشت دروازهء ایران و درحال فرو ریختن دیوارهای ملی این کشور بوده اند. مثلا در روزگار حملهء اسکندر یا در روزگار حملهء شوم عرب های بیابان گرد که به نام دین تازهء خود به ایران هجوم آوردند و در روزگار حمله قبایل وحشی و خونریز مغول ها تاتارها یا سلطه جویی ترکان یغماگر. ـ

درچنین دوران هایی مسئلهء هویت برای ایرانیان طرح می شده است و کوشش آنان برای حفظ این هویت ملی و فرهنگی و استمرار تاریخی ایرانیان در تاریخ این سرزمین ثبت است وشاهنامهء فردوسی طوسی تنها یک نمونه از این کوشش های حفظ هویت یا به قول این نوخاستگان سیاسی امروز «هویت طلبی» ست. این بحث دامنه دار است و قصدوارد شدن به آن را فعلاً ندارم. تنها به این نکته اشاره می کنم که چنین واژه ای در فرهنگ سیاسی امروز برخوردار از یک پیشداوری نظریه پردازانه و ایدئولوژیک است و به قصد بهره برداری های سیاسی ، چنانکه افتد و دانید ، مطرح شده و در بوق و کرناهای تبلیغاتی رنگارنگ و سوپرمدرن معاصر در ایران دمیده و ترویج می شود.ـ

این اصطلاح جعلی ست و هیچ خاستگاه عمیق فرهنگی و ملی ندارد واز هیچ آرمان اجتماعی اصیلی که ریشه در تاریخ ملت ایران داشته باشد ، مایه نمی برد، بنا بر این تا اطلاع ثانوی و تا زمانی که اهل فن یعنی دانشواران جامعه شناس و تاریخدان ایرانی دقیقاً درباره چند و چون آن توضیح نداده اند و از ریشه و خاستگاه و نژاد و رنگ و خون این اصطلاح نورسیده پرده برنداشته اند می باید آن را به جِدّ نگرفت و همچون بسیاری از اصطلاحاتی که زرّادخانه های ایدئولوژیک روسیهء سرخ شوروی در هشتاد نود سال اخیر می ساخت و میان ایرانیان رواج میداد (مثل ایران «کثیر المله» «حق تعیین سرنوشت» «خلق» «خلق های ایران» «ملل ساکن ایران» «شاعریا فیلسوف خلق های خاور» و امثالهم) ، این اصطلاح «هویت طلب » و «هویت طلبی» را هم می باید مشکوک و وارداتی تلقی کرد و در گفتمانهای سیاسی رایج به آن اعتباری نبخشید و آن را ابزار سیاست ورزی و سیاست بازی های رایج قرار نداد (همچنان که بسیاری از چپول های سابق همچنان در ارگانهای تشکیلاتی و سایت های وابسته و پیوستهء خود به رواج و جا انداختن این مفهوم وارداتی مشغولند!) .ـ
زیرا ملت ایران از هرقوم یا گروه یا ایل یا عشیره که بوده باشند مردمان بی هویتی نیستند که حالا بخواهند «هویت گم کرده» یا «هویت ربوده شدهء» خود را از کسی طلب کنند و اصولاً از این اصطلاح و این «مفهوم» که صرفاً به جهت پیش بردن برخی دعوی های سیاسی ساخته شده بوی اهانت به مردم ایران نیز به مشام می رسد اگر نیک در آن نگریسته شود و این البته نظر اینجانب است. ـ

اما یادداشت فوق مقدمه ای ست برای درج یک مطلب کوتاه که من حدود یک سال پیش در حاشیهء خبر دستگیری چند «هویت طلب» نوشته بودم. از آنجا که مضمون این یاداشت را همچنان یکی از مسائل مهم مبتلا به اجتماعی و سیاسی ایران می دانم و از آنجا که مدت ها پیش وعده داده بودم که گهگاه ، برخی از حاشیه هایی را که درکنار این مطلب یا آن ادعا ، در صفحهء مربوط به نظر دهی های این سایت یا آن سایت نوشته ام در همین اوراق درج خواهم کرد ، به حکم وفای به عهد، دوستداران را به خواندن یادداشت زیر فرا می خوانم.ـ

ساده و بی شیله و پیله نوشته شده همچنانکه حال و هوای سخن روایی و بیان شفاهی حکم می کرده است. بنا بر این خوب یا بد هرچه هست اظهار نظری ست و بس. ـ
..........................................................................

این مطلب یادداشتی ست کوتاه که درحاشیهء مقاله ای در بارهء دستگیر و زندانی شدن به اصطلاح «هویت طلب های آذری» نوشته شده بود ، و به دلائلی که توضیح داده شد مجدداً در همینجا درج می شود:
..................................................
احدی نباید در هیچ کجای دنیا و به خصوص در ایران به خاطر عقاید و افکارش زندانی باشد این اصل اساسی ست. ـ
اما برای دست یافتن به این اصل اساسی جامعه نیازمند به یک حکومت دموکراتیک انسان گراست. و چنین حکومتی برقرار نخواهد شد ، مگر آنکه بساط حکومت دینی ولایت فقیه و حاکمیت مشترک ملایان و اوباش و بازاریان جاهل سنتی و خودفروشان تکنوکراسی مدرن که به پیچ و مهره های درهمجوش نظام دینی و ماشین اقتصادی و سیاسی او بدل شده اند ، در ایران برچیده شود و بر اساس قانون، قدرت سیاسی و گیتیانه (این جهانی Temporel)از دست صنف ملا که برای امور دینی و اخروی تربیت می شوند بیرون آید و مشتی شکمبارهء آزمند نعلین پوش به مساجد و مقبره ها فرستاده شوند تا به شغلی بپردازند که برای آن ساخته شده اند ! ـ
این شرط اول هرگونه تحولی در ایران است و هیچ انسان شریفی نمی تواند آن را نفی کند! ـ
اما نویسندهء این سطور ضمن ابراز همدردی با خانوادهء این زندانیان و آرزوی آزادی آنان، ناگزیر است که حقایقی را در این زمینه طرح کند. ـ


حقیقت آن است که دار و دستهء پان ترکیستی «وارلیق» به رهبری یک پان تورک شناخته شده و دست پروردهء ترکیه یعنی آقای دکتر جواد هیأت ، در بیست وشش هفت سال اخیر ، بد جوری با این نظام سرکوبگر دینی پیوند داشته اند و باسیاست های فکری و پایه ای و مسائل ایدئولوژیک نظام مربوط بوده اند . ـ
زیرا یک نوع اتحاد ضمنی میان ایدئولوژی پان اسلامیستی و فوندامانتالیسم اسلام سیاسی با پان تورکیسم برقرار بوده است. ـ
هدف اتحاد شوم پان اسلامیسم و پانتورکیسم ، کوبیدن تاریخ و فرهنگ پیش از اسلام ایران بود. ـ
ملاها با پرچم اسلامیسم سیاسی قصد اسلامیزاسیون کامل و حذف عناصر ایرانی غیر اسلامی را در سر داشتند و ازاین رو به تحریفگران تاریخ ایران به نفع اسلامیسم نیازمند بودند. ـ
آقایان پان تورک ها هم که همواره خود را دشمنان گذشتهء فرهنگ و تاریخ ایران می دانند و در این زمینه میراث بر ایدئولوژیک عثمانی ها و پان تورک های ترکیهء آتاتورکی هستند ، داوطلب همکاری در این پروژهء تخریب تاریخ و فرهنگ ایران شدند. ـ
یک موجود بیمایهء فریبزن و دروغ کرداری به نام ناصر پورپیرار هم صاف از کمیتهء مرکزی حزب توده سردرآورد و به موازات یا همراه با اینان در این پروژهء برنامه ریزی شدهء ضد ایرانی شرکت کرد. ـ
هدایت این شبکه ها و تأمین بودجهء آنان مستقیماً از سوی دایره های امنیتی نظام اسلامی تأمین می شد و سال هال دوام داشت. ـ
کتاب های متعدد تاریخی تألیف شد. کتاب های متعدد پان عرب ها و ضد ایرانیانی که با بودجهء عرب های حاشیه خلیج فارس تألیف شده بودبه نام مبارزه با« شوینزم فارس» یا «پان فارسیسم» یاحرف های دهان پرکن دیگری ازین قبیل ترجمه و مقدمه نویسی می شد و پورپیراری که صاحب انتشاراتی و کاغذ مفت وزارت ارشاد بود آنرا چاپ و توزیع می کرد. ـ
بعد جلسات به اصطلاح فرهنگی و سخنرانی بود که در این دانشکده یا در آن آموزشگاه برقرار می شد و به اصطلاح نویسندگان ومترجمین این تولیدات ضد ایرانی البته زیر نظر و تحت حمایت سیاست ویژه و دایره های ویژه آزادانه برای دانشجویان سخنرانی ها می کردند و از «ستم ملی» و «پان ایرانیسم» و« ظلم رضا شاه» و «خیانت کورش کبیر» و «جنایت دکتر افشار» و« کفر و زندقهء دکتر زرین کوب» و «ضد زن بودن و آنتی فمینیسم ابوالقاسم طوسی» داد سخن ها می دادند. ـ
یکی از مهم ترین کوشندگان چنین سیاست فرهنگی رذیلانه همین آقای ترک شیفتهء ترک پرورده که سال هاست خواب تکه پاره شدن ایران را می بیند ، یعنی آقای دکتر جود هیأت بود.که البته در زمان شاه هم بنا به گفتهء آزادگانی چون دکتر ساعدی با ساواک همکاری کرده بود. ـ
از این رو وارلیقیان خیلی هاشان آگاهانه و برخی نیز به واسطهء عشق به زبان مادری ـ که کاملا مشروع است ـ آلت دست چنین سیاستی شده اند و برای وحدت «پان اسلامیسزم پان تورکی» (ترکیبی از ایدئولوژی کمالیست ها و عثمانی ها)کارکرده اند و سید علی خامنه ای هم همراهی کرده و دست نوازش به سر و گوش گردانندگانش کشیده است و همه اسناد آن که در مقالات و نوشته ها و سخنرانی ها بروز کرده موجود و در همین انترنت قابل دسترسی است. ـ
اما دوسه سالی ست که این شجرهء خبیثه سرانجام میوهء تلخ خودش را به بار آورده و نغمه های جدایی در پوشش آزادی زبان و رسمی کردن زبان رنگ و نوا و جلوه و جلایی تازه یافته. ـ
این سیاست ضدملی و ضدایرانی که هدفش تضعیف ملیت و تاریخ و فرهنگ ایران به نفع اسلامیسم بود، در خوزستان نوستالژی امارت خواهی شیخ خزعلی را در برخی عرب زبان ها بیدار کرد و زمینه نفاق ها فراهم شد و پترودلار عرب های همسایه و تلویزیون ها و رسانه ها و حقوق بشر خواهی های آنها را به کار انداخت و آشوبی درگرفت و دست خون آلود آخوند راهم خون آلوده تر ساخت. زنگ خطر زده شد. همین وضع در بلوچستان هم پیش آمد و در کردستان هم که زمینهء قبلی داشت. ـ
در آذربایجان هم شاگردان و دست پروردگان همین آقایان هیأت و صدیق و زهتابی ودیگران(که چندین آخوند و طلبهء پان ترک حوزه دیده راهم شامل می شود) یعنی میراث داران پان تورکی و بازماندگان و نوکران باقروف و فرقه چی های پیشه وری و ورشکستگان توده ایسم در سازمان اکثریت ، که به اعتقادات نژادپرستی ترک گراییده اند ، شیپور هاشان را پر باد تر از پیش دمیدند و بابک خرمدین را به بوزغوت چسباندند و طلب وصول نشدهء باقروف را از مردم ایران مطالبه کردند و برخی نمکدان شکنان یاوه باف راهم که هست و نیستشان را مدیون این کشور و این مردمند باخود همدست کردند و قلمها تیز شد و امثال براهنی ها هم تقاضای «آزادی ملت های ایران و تشکیل اتحاد جماهیر ایران» را کردند. ـ
ظاهراً آخوند ها و متفکرین ابله امنیتی آنها این روزها فهمیده اند ــ وامیدوارم چنین باشد ــ که خاک پلیدی به سر خودشان می کرده اند و بازی با آتشی که در این سی سال راه انداخته اند نه تنها ایران را تکه پاره می کند بلکه حکومت آنها را هم به لجنزاری که ساخته اند فروخواهد برد. ـ
این است که گویا به قول معروف دوزاری شان افتاده. گویا احتمالاًبرخی از آنان فهمیده اند که ایران یک تمامیت ملی و تاریخی است و با یک دین آن هم شاخه ای از یک دین ، آنهم به نمایندگی گروهی از روحانیان این شاخهء دینی نمی شود کشور ایران را حفظ کرد. ـ
ایران همین است که از بدو پیدایشش تا امروز شده است و می شود. ـ


ممکن است آخوندها هم فهمیده باشند که :ایران با شکست قادسیه ایران نشده و بدون درنظر داشتن کل تاریخ ایران و کلیت فرهنگی آن شامل ادیان مذاهب فولکلور ها ، فرهنگ ها و خلاصهء همهء تولیدات مدنی و تاریخی و فرهنگی سه هزار سالهء این سرزمین نمی شود کشوری مثل ایران را حفظ کرد. که امیدوارم فهمیده باشند! ـ
اما راه مبارزه با این اغتشاشات فکری و فرهنگی که مسئول اصلی اش همین نظام و شخص سید علی خامنه ای ست ، سرکوب و زندان نیست . ـ
باید افکار آزاد باشند تا نویسندگان ، محققان ، مورخان ، ادیبان همه حرف ها را بزنند. آنوقت دست جواد هیأت ها(که سالها پزشگ معالج شخص شخیص ولی فقیه بوده اند) رو خواهد شد و پور پیرار ها سوراخ موش خواهند خرید.ـ
اما برای رسیدن به چنین روزی یعنی برای آمدن روزگاری که همهء اهل فکر و اندیشه همهء حرف ها رابزنند ، کشور به وجود آزادی و دموکراسی نیازمند است و در اینجاست که باز برمی گردیم به سر خانهء اصلی و به سخنی که در ابتدای این یاداشت عنوان کردیم. ـ
گفت : پس کی این پرنده پرواز خواهد کرد؟
گفت : وقتی بهار بیاید
گفت کی بهار می آید؟
گفت : وقتی پرنده به پرواز درآید
و این تراژدی ایرانیان روزگار ما و تراژدی کشور ماست.ـ
یکبار دیگر برای آزادی همهء زندانیان فکری و عقیدتی همه جای دنیا به خصوص ایران ، آرزوی آزادی دارم! ـ


م.سحر. پاریس 2008 .4

اعلامیه جهانی حقوق بشر


اجرای تصویری اعلامیهء جهانی حقوق بشر
در یک کلیپ به زبان فارسی

۲۸ فروردین ۱۳۸۸

پیش بینی دکتـر محمــد مصدق



لطفاً این متن را بخوانید و سپس با خود بیندیشید که:ـ

آیا واقعاً سزاوار است تا ملتی که در سالهای 1950 تا 53 چنین نخست وزیری داشته بوده است، در سالهای 2000ــ2009 سرنوشت کشورش را به موجوداتی همچون احمدی نژادها و موسوی ها و خاتمی ها و خامنه ای ها و رفسنجانی ها بسپارد؟

و به راستی چگونه بود که برخی مدعیان میراث داری مصدق در سال 1979 آنگونه خفت بار و گدا گونه به پاریس آمدند و زیر درخت سیب خزیدند تا به دست رهبر ارتجاع ایران بوسه زنند؟
چرا باید چنین ملتی به یکباره اینهمه بدبخت شود؟

بخوانید لطفاً سخنان دکتر محمد مصدق را

گفتگوی شادروان دکتر مصدق با آندره بریسو، خبرنگار فرانسوی در 15 ژوئیه 1951
مصدق به من گفت: در مورد ملی کردن نفت رودرروی انگلیسی ها قرار گرفته است و گفتگویش با هریمن، رئیس جمهور آمریکا و جنگ سازمان های جاسوسی علیه ایران را پیش کشید. ـ
پس از لحظاتی افزود: من پیر شده ام. فکر نمیکنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر کرد). شاید هرگز نتوانم به آنچه برای کشورم آرزو میکنم جامه عمل بپوشانم ولی مطمئنم دیگران خواهند آمد، که پس از من این کار ها را به انجام خواهند رسانید. آنها امپریالیست ها و شوروی ها را بیرون خواهند کرد. شاه را یا از بین میبرند و یا اخراج میکنند. او با این که نرم خوست، آرزوی بزرگش این است که جای کورش را بگیرد و همه کاره مملکت شود. فکر نمیکنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد. همینطور ارتش را توانا برای بر خاستن و بر پایی یک نظام دیکتاتوری نمی بینم. امیدوارم سر کرده های شیعه قصد جدی برای ورود به عرصه سیاست نداشته باشند. اگر چنین شود، ایران در آستانه وضعیت فاجعه آمیزی قرار خواهد گرفت که بدوا همسایگان ایران (عراق، سوریه و اردن) را در حالت جنگی با ما قرار میدهد. من واقعا از این تشکیلات مذهبی هراس دارم. درست است که ما مسلمان هستیم، ولی در واقع عرب نسیتیم و رودرروی سنی ها قرار داریم. بدین ترتیب تشکیلات آخوند های شیعه با آن سلسله مراتب و امکانات اگر به قدرت دست یابد، ما در داخل مواجه با انقلابی خونین خواهیم شد و در خارج باید نتایج جهاد علیه عراق و اردن و سوریه را تحمل کنیم. فکر نمیکنم مصر و حتا اسرائیل مداخله کنند. به هر حال اگر این فرض آخری تحقق پیدا کند، یک آیت اللهی وارد عرصه میشود و نهضتی مالامال از نفرت علیه غرب و حتا ضد یهود و در دشمنی با عرب های سنی راه خواهد انداخت و ای بسا که خیابان ها جای جسد و خون خواهد شد






. Andre Brissaud, le Crapouillot. Nouvelle serie. Decembre 1986, La France

۲۶ فروردین ۱۳۸۸


.. برای هموطن عزیزم «حنــا جــان» ـ

نخستین بـُزغالهء شبیه سازی شدهء ایران


...............................................................................

خبرگزاری فارس :

ـ
مسئول پايگاه تحقيقات علوم سلولی اصفهان گفت : ايران بعد از كانادا،‌ چين، انگلستان و آمريكا به عنوان پنجمين كشور دنيا صبح امروز موفق به شبيه‌ سازی بزغاله شد.‌ نخستين بزغاله ايران و خاورميانه بعد از رويانا (‌گوسفند شبيه‌سازی شده‌) صبح امروز در پژوهشكده رويان اصفهان متولد شد. مسئول پايگاه تحقيقات علوم سلولی اصفهان خاطرنشان كرد: اكثر بزغاله‌های موجود در گله‌ها به رنگ سياه و خاكستري هستند اما به دليل ماده بودن برغاله شبيه‌سازی شده اين بزغاله به رنگ سفيد و حنايی است و
نام وی را «حــنــــــا» گذاشته ایم ! ـ

...........................................................................................................

حنـــــــــــــــــــا جـــــــــان


ای حنا جان که سخت زیبایی
بچهء شهر نصف دنیایی

گرچه دیر آمدی و بی مادر
قدمت خوش به شهر ذوق و هنر

ازیتیمی منال و بی پدری
کز پدر دار های دهر سری

پدرت می شود به مقبولی
پایگاه علوم سلولی

مادرت می شود امیر بزرگ
تا به جانت طمع نبندد گرگ

غم مخور گر ز روی دادگری
بُز نکرده ست بر سرت پدری

نـّـره بـُز روی مادرت نفتاد
ماده بـُز نطفه ات نبُرد و نزاد

پدرت علم و مادرت کار است
دست بالای دست بسیار است

ای حناجان خوش آمدی به دیار
با خدا باش و هیچ غصه مدار

با خدا باش تا بزرگ شوی
در امان از هجوم گرگ شوی

ای که بزغاله ای مسلمانی
صاحب پاسپورت ایرانی

راستی را که نیک خوشبختی
وارثِ دین و لایق ِ تختی

خوانده آن دکتر کُپی کارت
آیه درگوش ِآیه انبارت

آیه درگوش دار و شیر بنوش
شیر خر همچو می دلیر بنوش

شیر خر خور که مست ِ مست شوی
فارغ از آنچه بود و هست شوی

فارغ از عقل و هوش و آگاهی
تا در اسطبل خود کنی شاهی

وینچنین ذوق ِ شیرخرنوشت
غم عالم کند فراموشت

ببَرد از تو بادِ بی خبری
یادِ بی مادری و بی پدری

کافران گر ترا نظر نزنند
بادِ کفرت به گوش کر نزنند

نوَزَد گر هجوم ِ فرهنگی
به دلت ابر و باد ِ دلتنگی

بد گمانت به اهل ِ دین نکند
اصفهان ِ تو را اوین نکند

پایگاه ِ علوم ِ سلـّولی
نزند بر تو شاخ ِمعزولی

آفرینندهء تو از دیوار
نگریزد به شهرِ استکبار

بـُز زرّین شوی، زرنگ شوی
رشگ ِ بـُزغالهء فرنگ شوی

دوسه ماهی بمان و شاد بمان
برهمین اصل و این نژاد بمان

تو «خودی» باش و لامُروّت باش
مؤمنی در میان ِاُمّت باش

گر دُمت راست گشت و سُم بستی
دیگر از حلقهء بلارستی !ـ

می خوری آش ِ گرم و آب ِهویج
می شوی عضو ریشدار بسیج

دوسه سالی بسیج خواهی بود
غرق آب هویج خواهی بود

بعد ، بی امتحان و بی کنکور
آش ِ دانش خوری و نان تنور

می شوی دکتری مسلسل بند
میر ِ بـُزغاله های دانشمند

خود، خدا را چه دیده ای شاید
ظُلم بر دانشت بیفزاید! ـ

شایدت معجزی کـُنَد ناگاه
حجتُ الـَحق، رئیس ِ دانشگاه

بشود در سه سال ِ آینده
نام «دکتر حنا» ت زیبنده

حال بزغاله جان حنایی باش
با خدا باش ، هرچه خواهی باش

تا ترا دست حق فقیه کند
عالمی را به تو شبیه کند!ـ

ای حنا جان خوش آمدی به دیار
لیسَ فی الدّار ، غَیر ِهو دَیّار!ـ

..............................................................................

م.سحر

پاریس 15.4.2009

.............................................................................

۲۵ فروردین ۱۳۸۸

مقاله ای از باقر پرهام در باره«قمار در محراب» ـ

نقد و بررسی «قمار در محراب» ـ

ســــــرودهء : م.سحـــــر

نوشتـــهء : بـاقــر پــرهــام


برای خواندن به «ایران نامه » یا روی تصویراشاره کنید
.................................................................

۲۳ فروردین ۱۳۸۸

یک فیلم کوتاه انیمیشن

.......................

آی آدم ها ...


نگذارید دلارا را بکشند!ـ

آزادی آزادی آزادی آزادی آزادی آزادی

فیلـم کـوتـاه انیمـیشـن از«عفـو بین الملـلی»ـ

نشانی این فیلم را در اینجا با یاد دلارا داربی درج می کنم ؛

دختر هنرمند نقاشی ی که در هفده سالگی متهم به همکاری در قتلی شده است و بیش از پنج سال از عمر جوانی خود را در زندان «عدالت ملایان » همراه با دلهرهء مداوم مرگ به سر برده است و اینک قصد دارند تا او را قصاص کنند. همانطور که بهنام زارعی را قصاص کردند و همانطور دهها کودک نگونبخت ایرانی همچون بهنام را در زندان های خود از سیزده سالگی و چارده سالگی به هیجده سالگی رساندند تا به نام قانون حمورابی قصاص خون آنان را بریزند.ـ

به راستی کی این داغ ننگ از پیشانی ملت ایران پاک خواهد شد؟

برای دلارا گریه می کنم و برای بهنام و برای همهء دلاراها و بهنام هایی که رگ زندگانی و شیشهء عمرشان در دست مشتی نادان قسی القلبی ست که سی سال است به نام حاکمیت اسلام، هست و نیست ملت ایر ان را به گروگان گرفته اند وریختن خون ، نماز یومیهء آنان شده است ! ـ

این دوبیت را دوسال پیش برای دلارا سروده بودم.ـ

و این دوبیت راهم یکی دو ماه بعد.ـ
از اینجابه ملاقات دلارا بروید و اگر می توانید برای نجات او قدمی بردارید!ـ

..........................................................................................................


۲۰ فروردین ۱۳۸۸

من رأی می دهم !ـ


این روز ها دوباره بازار «انتخابات» را داغ کرده اند!ـ
واقعا نمی دانم چگونه است که ملتی پس از سی سال تجربه همچنان به این بازی خفت بار و پر تزویر ملایان تن می دهد و یک برنامه ریزی بدخواهانه و ضد مردمی را انتخابات ریاست جمهوری به حساب می آورد؟
نمایش و معرکه ای که بر اساس آن عده ای ماموت عقب ماندهء قسی القلب ِ بی وطن در شورای نگهبان یا در نهاد ولایت فقیه یکی یا دوتن را انتخاب می کنند و خدا و پیغمبر و امام زمان و شخص ولی فقیه و همهء عوامل سرکوبگر امنیتی و نظامی و شبه نظامیان بسیجی شان را به تأیید و حمایت او می فرستند و رأی دادن به وی را بر مردم ساده لوح و غافل تکلیف دینی می شمارند!ـ


به هر حال با خواندن عنوان یکی از مطالب پُر شمار که این روزها خرج انتصابات مسخرهء آخوندها می شود، این چند بیت در حاشیهء آن مطلب تقریر افتاد.ـ


عنوان آن نوشته این بود:ـ
«من رأی می دهم»
واین چندبیت توضیح خواهند داد که«من»چرا وبه«چه کسی»رأی می دهم
.................................................................................................



من رأی می دهم به الاغی که قبل ازین

او را الاغ های دگر رأی داده اند

افسار او کشیده و آورده اند پیش

پالان بادکرده به پشتش نهاده اند

ریشی دراز بر زنخش بسته اند و بند

از پوزه اش به هرزه دُرایی گشاده اند

من رأی می دهم به سگ زرد یا شغال

کاین هردو تخم یک خر و یک خانواده اند

***
این رأی من وظیفهء تاریخی من است

وز روشنای رأی من این خانه روشن است

سی سال رأی داده و خر برگزیده ام

وینگونه استراتژی من مدون است

من رأی می دهم که شود رهنمای خلق

گرگی که در کمین و امینی که رهزنست

محجورم و صغیر م و در کشتزار دین

خارم خلیده در دل و خاکم به خرمن است

*
تا کاروان به شبرو دین واسپرده ایم

خوشبخت خیل رهزن و بیچاره میهن است
...............................................................................
م.سحر
پاریس 8.4.2009

من رأی به کسانی می دهم که ملایان حاکم رأی دادن به آنها را به مردم ایران دیکته و تکلیف می کنند و منصوبان خود را برگزیده گان یک انتخابات قانونی جلوه می دهند. برگزیدگانی که در این سی سال برترین هنرشان آبادکردن گورستانها و سیاهپوش کردن مردم ایران و مسلط کردن فرهنگ شوم ِ ندبه و زاری بر وطن ما ایران بوده است. پس بازهم به خود نمی آیم و از خواب خرگوشی خود بیدار نمی شوم .ـ
من رأی می دهم!ـ

۱۲ فروردین ۱۳۸۸

دونامه از تبریز و افغانستان



دو نامهء سرشار ازمهر ، از جمله نامه هایی که دل مرا در این سالیان دراز غربت گرم نگاه داشته اند :
نخستین نامه از همزبان و همدل و هم فرهنگ بزرگواری از افغانستان و دیگری از هم میهنی پر مهر و میهنپرست از آذربایجان .
....................................................

امروز که داشتم برخی کاغذ های پراکنده ام را در یادستان (حافظه) کامپیوتر خود مرور می کردم و برخی نامه ها ی دریافت شده را ورق می زدم به این دونامهء محبت آمیز برخوردم . نامه هایی آنچنان سرشار از مهر که مرا از پاسخ به اینهمه بزرگواری و لطف و تواضع ناتوان می دارند. درهرصورت به نظرم رسید که در این نخستین روزهای بهاری لازم است ست که ضمن درج این دونامه از لطف و بزرگمنشی این دوستان نادیده سپاسگزاری و سالی سرشار ازشادمانی و موفقیت برای آنان آرزو کنم.ـ

نامهء نخست از دوست نادیدهء گرامی ناصر شهی از افغانستان


فرزانه ی ارجمند و شاعر دل ها، محمد جلالی چیمه یا م.سحر
زنده گانی بر شما دراز باد! و امیدوارم روز و روزگارتان نیک اندر نیک باشد.
از مدت هاست که می خواهم به شما نامه ای بنوبسم ولی هربار از خودم می پرسم منی که هنوز هنجار های آغازین ِ نوشتن را نمی دانم چه بنویسم و آنهم به فرهیخت مردی که عمریست در زبان و ادبیات پارسی قلم زده و رنگین کمانی از دست آورد های ادبی را به ارمغان آورده است. در نوشتن به شما آسیمه گی به سراغ ام می اید. زیرا وقتی سخن بر سر بزرگ مردی سخن و اندیشه است،نمیتوان حرف ِ بایسته ای کفت تا او را سزاوار باشد.
دانشمندی گفته است:
مردان ِ بزرگ ، ستون فقرات ِ پیکره ی زنده گی هستند که با علم و دانش و سخن شان،قامت ِ زنده گی را استوار و محکم نگه میدارند.
شما درختی هستید تناور در نخلستان ِ شعرو فرهنگ مدرن امروز مان، زیرا پاره ای از برازنده ترین-و بی گمان ماندگارترین شعر ها و اندیشه های مدرن را آفریده اید. من پیوسته نوشته های شما را در وبیلاگ تان می خوانم و بهره ها می برم. زبان و ادبیات پارسی خوشبخت است که آفرینش گران ِ توانا و بی بدیل ِ چون شما را دارد.
اکنون اجازه دهید تا خودم را اندکی معرفی کنم.
نام من ناصر شهی است و از ماتمکده ای می آیم که نام اش را افغانستان گذاشته اند و از هفت سال بدین سو در کشور هالند زنده گی می کنم.
ما مردمان ِ بدبختی هستیم و چنان می پنداریم که بدبختی همزاد جاودانه ی ما است. استبداد و اختناق دوامدار، اشغال و تجاوز ارتش سرخ اتاد شوروی سابق، جنگ ها و مصیبت های مجاهدین و طالبان مسلمان و اکنون بُمب های چند هزار کیلو گرامه ی پیشوای بزرگ دموکراسی دنیا ایالات متحد امریکا و تازه معلوم نیست که روزگار دیگر چه چهره های زشت اش را به ما نشان خواهد داد.
اخیرا در ویبلاگ تان پارچه شعری را دیدم از دوست شاعرم آغای کاظم کاظمی که خیلی خوشحال شدم. من بدون اجازه ی شما دو پارچه شعر دیگر از شاعر بزرگ سرزمین ما آقای پرتو نادری را برای تان در این ایمیل می نویسم. امیدوارم دیدگاه های تان را در مورد این شعر ها نیز بنویسید.
یار زنده و ایمیل رسنده،
با مهر
ناصر شهی


نامه دوم
از دوست نادیدهء گرامی آقای
رحیم مجاور ویجویه از تبریز


وبا سلامی گرم از زادگاه شمس واز خاستگاه زرتشت از کعبه سرخ جامگان ایرانمان از موطن ستارخانها وباقر خانها از زادگاه شهیده خون پایمال شده ره عدالت
احمد کسروی ...باری از تبریز پیرو مه آلودو محزون ایرانمان به حضور فرزند عارف و برومند وطن (محمد جلالی چیمه)جناب استاد در حین وبگردی به سایت وزین و در خور تعمق و تفکر و تحسین شما بر خوردم لذا به عنوان وظیفه وادب بر آن شدم تادرود این کهن شهره ایرانمان بعنوان یک هم میهن حقیرتان به محضرتان نثار داشته وبرایتان بنگارم که نازنین هم میهنم وطنمان ایران به داشتن وجود فرزندانی همچو شماهاست که استوار و امید وار در برابر ستم تاریخ و روزگار خم به ابرو نیاورده ودر مقابل آسمانها با غرور و سر افرازی نام و وجود شما فرزندان فرزانه اش را همچو ذکرو وردی بر زبان میراندو منتظر آنروز بر دل دارد تای پای شما ها بر روی سینه اش نهاده شود تا از ته اعماق دلش بوسه های آشک آلودش را نثارتان دارد .لذا استاد من ِ حقیر نیز خواستم تا به دین نحو برایتان بنگارم تا بدانید که این آگاهیهای فرهنگیتان در تاریخ جراید میهنمان ثبت خواهد شد و نام شما بزرگوارانمان با عزت و بزرگی و نیکی یاد خواهد شد در آخز ضمن نثار درود به روح بلندو پاک دکتر ساعدی برایتان آرزوی سلامتی وتندرستی و سر افرازی خواهانم ...خرد یارو نگهدارتان ارادتمندتان از تبریز رحیم مجاور ویجویه
پاینده ایران
جمعه.27/10/1387